وجود

Posted in ادبیات, دل نگار with tags , , , , on آگوست 8, 2011 by behak

خسته بودم. گرما در بیرون تنوره می کشید و کولر به طنز، هوای اتاق را هم می زد. در کنار در کفش وخالق دمپایی روی هم تل انبار شده بود. خدا در بینشان گیر کرده بود و هر تلاشی برای رهایی بیهوده می نمود. او را می پاییدم. حال نداشتم کمکش کنم. گرما بی حالم کرده بود. از طرفی انگیزه ای نیز برای نجات خدا از آن مخمصه نداشتم. برای او نیز من هیچ گاه مهم نبودم. حداکثر یکی از میلیاردها مخلوقش بودم که به چشم نمی آمدم،  پس برای چه باید تلاش می کردم تا او را از آن وضعیت بغرنج نجات دهم؟ می توانستم تلاشی کنم و چند کفش و دمپایی را که به نظر سنگین نیز نبود کنار بزنم اما مسئله توانایی من بر این کار نبود. هیچ محرک زیستی و یا اخلاقی برای این کار نداشتم. انسانیت نیز به کار نمی آمد. چگونه می توانستم به چیزی که خالق انسان بود به خاطر انسانیت کمک کنم. واضح بود که این تضاد وجود مرا نقض می کرد و من نمی خواستم بی وجود شوم. سوسک کوچکی در لای کفشها حرکت می کرد. خدا به وضوح معذب بود. سوسک بیشتر بر من تاثیر داشت. حداقل باعث آزارم می شد و من می توانستم آزارش را درک کنم. شاخکهای چندش آورش در نظرم بزرگ تر می شد. باید کاری می کردم. دست به لنگه ی دمپایی کنار تخت بردم و آن را برداشتم. سعی کردم نهایت دقت را داشته باشم. آن را با قدرت پرتاب کردم. دمپایی بر روی تل کفشها  فرود آمد. کفشها تکانی خوردند. سوسک به گوشه ای گریخت و زیر کفشها پنهان شد. گویی خدا نیز بر اثر آن تکان آزاد شده بود. دیگر اثری از او نبود. شاید او نیز در گوشه ای پنهان شده بود.

این یک متن پورنو نیست

Posted in فلسفه, اجتماع, ادبیات, دل نگار with tags , , , , , on نوامبر 30, 2009 by behak

خواننده گرامی، این یک متن پورونو نیست ولی اگر عادت به متنهای پاکیزه! دارید، اگر خواندن کلمات محاوره ای کوچه بازاری، که هر روز و هر روز می شنوید، به صورت یک متن نوشتاری اذیتتان می کند و هزاران اگر و امای دیگر، لطفا این متن را بخوانید و تحمل کنید.

می خواهم از کلمات کوچکی در ادبیات این سرزمین بنویسم، که سانسورشان می کنیم، که سانسورمان نکنند. می خواهم از اندام های جنسی بنویسم. براستی چرا صحبت از اندام های جنسی، آنقدر دشوار است که یا باید به حیله شوخی تلطیف گردد و یا در محاق سکوت بماند؟ مگر این نیاز، چون خوردن و نفس کشیدن، یک نیاز اولیه نیست؟ پس چرا فی المثل درباره دهان و بینی می توان به راحتی صحبت کرد، ولی نباید از اندامهای جنسی سخن گفت؟ چرا اسامی جنسی در ادبیات ما یا فحشند و یا شوخی های رکیک جنسی؟ چرا با شنیدن کس، نیشمان تا بنا گوش باز می شود، که انگار کسشعر شنیده ایم؟ چرا به جای کون از با سن استفاده می کنیم، در حالی که دو لغت جداگانه و دو مفهوم مجزا هستند؟ چرا به جای کیر از آلت جنسی مردانه استفاده می کنیم؟ کدام آلت جنسی؟ بیضه؟ کیر؟… مگر تمام اینها جزئی از لغتهای ادبیات ایران نیستند؟ مگر مولوی، سعدی، رودکی، عبید و دیگران و دیگران، از این کلمات استفاده نکردند؟ پس این پرهیز نامربوط چیست؟ نکند که ما با ادب تریم از بزرگان ادبمان؟…

واقعیتی است دردناک که ادب ما هنوز در چنبره ذهن بسته ایست که راهی برای برون رفت از خشونت جنسی و فشار ناشی از مناسبات نا درست اجتماعی ندارد. هنوز هم نا خودآگاه، سنگینی دست پدر را بر دهانمان حس می کنیم و نهیب مادر را که مودب باش! که مودب بودنمان از نگفتن نیازی است که انکارش می کنیم و انکارمان، آبستن خشونتی است، که دیگری را که انکار نمی کند، سنگسار می کند. فاصله نوشتن و ننوشتنشان، فاصله قلم فاخر است و هرز نویسی نه در واقع، که در ذهنمان. آنکه را می نویسد به چوب قانون نانوشته ی خود ساخته می رانیم. و این چرخه انکار و نگفتن و خشونت، مدام تکرار می شود و تکرار می کنیم. و روشنفکر برج عاج نشینمان، کلام نمی گوید که مبادا گردی از رهگذر عوام بر دامنش نشیند. بر خشونت جنسی آه می کشد که گریبان توده را گرفته و از پرداختن به ریشه این هرز درخت تناور پرهیز می کند. مگر چه چیز ذهن و ذهنیتمان را می سازد؟ مگر همین کلام را به کودکمان نمی آموزیم؟ مگر به او نیز نمی آموزیم که انکار کند؟ مگر انکار او زایش خشونت نسل بعد نیست؟ پس چرا چشم می بندیم بر عفونت این زخم کهنه؟

پی نوشت :

1-      می دانم بعد از نوشتن این پست، از سوی دوستان دیده و ندیده و خوانندگان مطالبم، که عادت به قلم پیرایش شده من دارند، با تشویقها و انتقادهایی مواجه خواهم شد ولی باید می نوشتم این پندار نانوشته ام را.

2-      انگیزه من از نوشتن این مطلب، پستی در مورد تاریخ بود که در سایت بالاترین لینک کردم، که بحثهای حواشی آن که مربوط به مسائل جنسی بود، بیشتر از متن آن شد و همین ذهن مرا به خود مشغول کرد، که حاصلش این متن شد.

3-      نقطه و خط فاصله های اضافه برای فرار از فیل تر است ( حال که فیلتر گریبان همه را گرفته دیگر احتیاط شرط عقل نیست).

بس، خدایی عوام پسند و برهنه

Posted in فلزکاری, فلسفه, پیکره تراشی و مجسمه سازی, اجتماع, اسطوره شناسی, تاریخ with tags , , , , , , , on نوامبر 27, 2009 by behak

بس خدای کوتوله مصری، موزه آلتس برلین

بس (bes)، خدای کوتوله مصری، گمان می رود اولین بار در عصر مفرغ و در قبرس زاده شد ولی از قرار معلوم، در مصر به خدایی همگانی و عوام پسند، تبدیل شد. نشانه های این خدا را می توان از پادشاهان سلسله کهن تا فراعنه سلسله بیست وششم، دنبال کرد ولی عمومیت این خدا مربوط به دوران فراعنه سلسله جدید (1070-1570 ق.م) است. در مصر باستان، خدایان بسیاری پرستش می شده که هر یک قابلیت و قدرت خاصی را نمایندگی می کرد.  خدای بس، خدایی برای محافظت از خانواده و سعادت و خوشبختی های کوچک آن در برابر نیروهای شیطانی بود. نام او احتمالا با کلمه باستانی مصر besa به معنای گربه، هم ریشه است، که نمادی از ایزد بانوی باستت (گربه)، در مصر باستان بود و عمدتا در مصر سفلی و از 1000 سال پیش از میلاد، ستایش می شد. باستت خود دختر خدای خورشید بود.

مقبره بس در شهر دندره مصر

خدای کوتوله بس، با آن قد کوتاه و ظاهر عجیب و حالت تهاجمی، وظیفه ویژه ای برای محافظت از زنان باردار، در هنگام بارداری و زایمان داشت. او همچنین نگهبان کودکان و دارایی خانواده در برابر تمام  نیرو های شیطانی همچون ارواح خبیث، نیروی کشنده مارها و نازایی است. از طرفی این خدا، با آن صورت زشت، ریشو و آلت جنسی بزرگ خود، نمایی مضحک داشت و نمادی از شادی ها و لذتهای زندگی، همچون موسیقی، رقص و لذت جنسی نیز بود.

تندیس بس، موزه لوور

امروزه، تمام خدایان کوتوله و با ظاهر عجیب را با نام عمومی بس می خوانند و نام این خدا، به نماد تمام این خدایان که گستره وسیعی را از نظر جغرافیایی شامل می شود، تبدیل شده است.

منابع :

دانش نامه ویکی پدیا

تارنمای موزه بریتانیا

فرهنگ نگاره ای نمادها، جیمز هال، ترجمه رقیه بهزادی